تاریخ انتشار :جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۲۵
کد مطلب : 2049
کارشناس مسائل مذهبی با اشاره به خصوصیات کم نظیر ام‌البنین گفت: ادب و متانت ایشان زبانزد بود.
ادب و متانت ام‌البنین زبانزد بود
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فوری، فرازی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سیدجواد نورموسوی در حسینیه اعظم گراش در ادامه می آید:

امیرالمومنین علی علیه السلام به برادرش عقیل فرمود:برو درمیان قبایل عرب بگر برای من همسری انتخاب کن که دارای کمالات باشد، دارای فضائلی باشد، ویژگیای داشته باشد که شأنیتش به شأنیت خاندان اهلبیت عصمت و طهارت بخورد.
در آن زمان هر کسی فرزند بیشتری داشت مایهی فخر و مباهات بود، مخصوصاً اگر این فرزند پسر باشد که بتواند دفاع بکند از حریم خانه و خانواده، بر خلاف امروز. بگرد در قبایل مشهور عرب ببین میتوانی یکی را پیدا بکنی یا نه؟ چقدر زیباست اگر به یاد داشته باشید گفتم اصلاً برگ برگ زندگی اهلبیت کتاب راهنمای زندگی بشریت است. بنده به عنوان یک مشاور خانواده و مشاور روانشناسی مراجعاتی که دارم میبینم که دخترخانم هنوز یک سال از ازدواجش نگذشته میخواهد طلاق بگیرد، آقا میخواهد جدا بشود. چطور با هم آشنا شدید؟ رفتیم در اینترنت زیر یک چتر که به آن میگویند چت در آنجا آشنا شدیم. دو کلمه او برایم نوشت و دوتا عکس او فرستاد و دوتا من فرستادم و انتخاب کردیم.
شما اگر بخواهید یک ابزاری برای کولر خانه تان بخرید باید بروید آن ابزاری که مخصوص این است را انتخاب بکنید و جا بزنید تا کار بکند، نمیروید بازار هر چی را پیدا کردید، یک طنابی را ببندید جای تسمهاش که برود دنبال کارش، طناب جای تسمه را نمیگیرد و هر چیزی که شکل تسمه را داشت نباید استفاده بکنیم. این تسمه روی اصولی ساخته شده از نظر علمی تواناییاش و مدت عمرش مشخص است. بعد ازدواجهایی که میخواهند بکنند و من دیدم که گفته از هیکلش خوشم آمده. نما را نبینید، بنا و مبنا را ببینید.گرفتاری ما همین است چیزی که چشمنواز باشد در دل ماندگاری ندارد.
مولی الموحدین آقا امیرالمؤمنین میفرماید :حُـبّ ٌ الشَـیءِّ یُعـمـی و یُـصِـمّ مشکل ما در جامعه این است که مردم چیزی را که میبینند خوشش میآید، تناسب داشته باشد یا نه!مفید برایش باشد یا نه! عقیل بگرد در میان قبائل مشهور عرب، دختری را پیدا بکن که دارای فضل و کمال باشد، اصالت و ریشه داشته باشد. شما یک درخت تنومندی را بگذارید یک جا روی زمین، به محض اینکه تکیه بدهی میافتد اما یک نهالی که اگر ریشه داشته باشد کندن این نهال سخت است. آقا فرمود عقیل همسری برای من انتخاب بکن در اعتقادات و اخلاقیات، آداب اجتماعیاش ریشهاش محکم باشد درست باشد، عفت در نگاه و کلام و عمل داشته باشد این را برای من انتخاب بکن. عقیل حرکت میکند و علم نصاب دارد و میشناسد، عقیل در علم نصاب معروف بود ، در میان قبائل گشت تا اینکه در قبیلهی کلاب یک آقایی به نام حزام دختری دارد به نام فاطمه عقیل او را میبیند چون مطلب هم خیلی زیاد است ،ام‌البنین کم شخصیتی نیست، متأسفانه به شخصیتهایی مثل ام‌البنین و رباب به این گونه شخصیتهاپرداخته نشده، اینها چه شخصیتهایی در عصر خودشان بودند و چه تحولی ایجاد کردند که تحولشان تا روز قیامت هنوز پابرجاست. ام‌البنین زنده است تا روز قیامت چون همهی هستیاش را داد تا دین زنده بماند و وقتی که دین زنده بماند ام‌البنین هم زنده است.
عقیل آمد حزام را دید و گفت من میخواهم دخترت را برای علیبن ابیطالب خواستگاری بکنم و حزام یکه خورد، علی هاشمی و قریشی است و من درست است قریشی هستم اما من کجا و علی کجا، از پدر مؤدب دختر مؤدب و بافضیلت هم بار میآید. اگر میبینیم ما اکثر بچههایمان راهشان را کج کردند دلیلش این بوده است که ما راهی نداشتیم که به بچهها نشان بدهیم که آنها راه را کج کردند و رفتند. اگر بچهی من راهش جدا از راه من است، من راهم خدا و نماز است و آن راهش خدا و نماز نیست، اگر بیتوجه است و اعتنا نمیکند، راه و رسم ارتباط با پدر را بلد نیست علتش این است که من راهی نداشتم به او نشان بدهم تا این به راه بیاید. چطور هزار و خوردهای سال در قبایل راه و رسم بود اما در خانهی من و شما راه و رسم زندگی نیست، راه و رسم احترام و ادب نیست در خانههای ما چون دقت میخواهد، حواسجمعکردن میخواهد تا زندگی جمع بشود و إلا زندگی اینطوری جمع نمیشود.
به عقیل گفت علی کجا و ما کجا، خاندان علی کجا و خاندان ما کجا، همسر علی فاطمه دختر پیغمبر بوده دختر من بخواهد جا پای او بگذارد؟ نه اینکه علی را قبول ندارم چون علی را فراتر از خودم میدانم نمیپذیرم. اینجا باز یک نکتهای دارد و آن این است که به همهی مسئولین اگر یک جایی پیشنهاد کردند و لیاقت نداری، نرو و آنجا را اشغال نکن و گند نزن و خرابش نکن و اگر لیاقت داری برو. اگر اهلش هستی برو. اگر کسی لیاقت ندارد و مسئولیت یک جایی را قبول بکند آنجا را درست نمیکند بلکه خرابش هم میکند که گفت من نمیتوانم بپذیرم ما لیاقت نداریم هر چند باید افتخار بکنیم. عقیل گفت برادرم علی بن ابیطالب میداند، شما را میشناسد و با همهی این علم و آگاهی قبول کرد.
یک نکتهی دیگری هست پولدار دنبال این میگردد که مهندس پیدا بکند برای دخترش، پولدار و ثروتمند دنبال این است که یک پولداری مثل خودش پیدا بکند، برو آدم پیدا بکن و بیاور در خانهی خودت که این هنر است. به هوای آن زندگی دختر و خودت را داری حرام میکنی. حزام گفت من یک طرف قضیه هستم و باید دخترم هم نظر بدهد. آمد خانه و وقتی که وارد خانه شد دید ثمامه مادر فاطمه دارد موهای فاطمه را شانه میکند اما در حالی که دارد شانه میکند فاطمه دخترش خوابی را که دیشب دید برای مادرش دارد تعریف میکند و میگوید مادر من دیشب خواب دیدم در یک باغ پر از میوه و گل بودم و سرسبز بود و نهرها جاری بود و گویی که بهشت بود، آسمان صاف بود و ستارهها و ماه هم کامل میدرخشید و همه جا را روشن کرد و من در عظمت خدا بودم که خدایا این چه نعمتی است که شما دادی اینها نه اینکه به جایی بند باشند روی هوا معلق هستند و زمین هم مثل همان ستارهها روی هوا معلق است و تو چطور اینها را آفریدی و اینها چرا نمیبینند که بیایند شکر نعمت بجا بیاورند و بندگی بکنند، در همین فکر بودم و در همین ذکر بودم که یک وقت دیدم ماه افتاد در دامن من و ترسیدم، وحشت کردم. این چه چیزی بود که از آسمان ماه بیفتد در بغل من و در حین اینکه تعجب میکردم دیدم سه ستارهی دیگر هم افتادند در بغل من.
مادر در حالی که دارد شانه میکند موهای دخترش را میگوید دخترم این ماه و ستاره نشانهی خوبی است و خداوند 4 تا فرزند به تو میدهد که اینها در عالم تا روز قیامت مثل ماه و ستاره درخشش دارند. حزام وارد میشود. شما مادر و دختر چکار میکنید؟ هیچی فاطمه خواب دیده و داشت خوابش را برای من تعریف میکرد و حزام گفت علی بن ابیطالب فاطمه را از من خواستگاری کرده و تا این را گفت مادر گفت، دخترم دیدی گفتم. دخترم علی سیّد سرور عالمین است و فاطمه هم سرش را پایین انداخت به علامت مثبت یعنی پذیرفتن و ازدواج سر گرفت.
ازدواج اینها سال 23 هجری است یعنی 12 سال بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که آن موقع هم بچهها هم بزرگ شدند و حضرت زینب بزرگ شده و طبق تاریخ 17 یا 18 سالش است و خود ام‌البنین یک سال از حضرت زینب کوچکتر است که سال پنجم هجری به دنیا آمد و فاصلهی سنی با حضرت زینب ندارد غیر از یک سال آنطوری که تاریخ نوشته است، یک مقداری میخواهیم آشناییمان بیشتر بشود نسبت به این بانو. خدا چهارتا پسر به ایشان میدهد که اولی شان سال 26 هجری به دنیا آمد. علی اکبر سال 33 هجری به دنیا آمد یعنی در کربلا 27 سال داشت و قمربنیهاشم 34 سال سن داشت و اختلاف سنی زیادی هم نداشتند. عبدالله و جعفر و عثمان اینها دیگر بچههای ام‌البنین بودند.
حضرت با بچه های فاطمه زندگی میکند، در ادب حضرت ام‌البنین همین بس که به قمربنیهاشم خطاب می کند درست است تو و حسین فرزندان علی هستید اما حسین مولا و آقای توست و با این دید با اینها زندگی بکن، نگاه کن برادرت هست، غریبه نباش ولی احترام و ادب را نسبت به بچههای فاطمه داشته باش. چرا  به ایشان گفتند ام‌البنین ؟ حضرت فاطمه بنت کلاب به آقا امیرالمؤمنین عرض کرد آقاجان از این به بعد به من فاطمه نگو، چرا؟ مگر از نام فاطمه بدت میآید؟ عرضه داشت نه آقای من گاهی احساس فخر به آدم دست میدهد، فاطمه کجا و من کجا، چون نام فاطمه بر روی اسم بچههای تو، آقا حسن و حسین و زینب هست این اسم را از روی من بردار و اسم دیگری برای من بگذار و از یک طرف هر چند ام‌البنین خیلی مؤدب است و یک انسان وارسته است و از جهات مختلف طوری رفتار کرد که این بچهها هیچ احساس بیمادری نکردند با اینکه نزدیک سن اینها بود و امام حسین بزرگتر از ام‌البنین بود ولی احساس میکردند که واقعاً مادر واقعیشان است. آقا فرمودند باشد من اسمت را میگذارم ام‌البنین و گفت من که پسر ندارم و گفت خداوند چهارتا پسر رشید به تو میدهد.
در کنار امیرالمؤمنین بود و آقا امیرالمؤمنین همسری دارد به نام أمامه یعنی قبل از ام‌البنین همسر دیگری هم داشت اُمامه دختر زینب، بچهی خواهر حضرت زهرا سلام الله علیها است، زنان دیگری به نام لیلی تیمی، همسر دیگری دارد به نام أسماء بنت عمیس دارد اما این همسران با اینکه سنشان بعضیهایشان از حضرت ام‌البنین بیشتر بود اینها بعد از امام علی به ام‌البنین اقتدا میکردند که ببیند این چه میکند و بزرگتر اینها ام‌البنین بود و جدا هم نبودند و کنار هم بودند.
شب نوزدهم ماه رمضان می شود و آقا امیرالمؤمنین حال و هوای خوبی نداشت، بیتابی و بیقراری میکرد و ام‌البنین گفت آقا چرا انقدر بیتابی میکنی؟ امشب خبری هست؟ آقا فرمود بله خبری هست و ام‌البنین شروع میکند به گریه کردن، درست است که ما در تاریخ داریم که خانهی دخترش مهمان بوده، وابستگی عجیبی هم مولی الموحدین آقا امیرالمؤمنین به ام‌البنین داشت، صدا زد آقاجان چرا اینطوری میکنی؟ حضرت امیر آمد و گفت چرا گریه و بیتابی میکنی؟ ام‌البنین گفت آقا من فکر میکنم امشب شب وداع باشد. یک علاقهی عجیبی و وابستگی عجیبی حضرت ام‌البنین به حضرت امیر داشت که فوقالعاده بود یعنی عشق به علی باعث شده بود که فاطمه جانش را برای علی فدا کرد ام‌البنین هم جان خودش و هم جان بچههایش را فدای امیرالمؤمنین و بچههای امیرالمؤمنین بکند. آن موقع حضرت ام‌البنین 35 سال داشت یعنی 17 سال با حضرت امیر زندگی کرد.
بعد از امیرالمؤمنین حضرت ام‌البنین با هیچ احدی ازدواج نکرد، در عرب رسم بود به محض اینکه چه زن و یا چه مرد اینهایی که زوجشان را از دست میدادند ازدواج میکردند و ام‌البنین این کار را نکرد و یکی از سران بزرگ عرب آمد خواستگاری أمامه که این نکتهی مهمی است، أمامه آمد پیش ام‌البنین و زمانی که آمد پیشش هم أسمای بنت عمیس نشسته بود و هم لیلی نشسته بود، سه تا همسران پیامبر نشستند و أمامه آمد و با اینکه بزرگتر از ام‌البنین است آمد خدمت حضرت و گفت خانم فلانی آمده خواستگاری من و ام‌البنین فرمود که من خواستگاران زیادی بعد از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب داشتم و یک چیزی به شما میگویم، ما اجازه ندهیم بعد از امیرالمؤمنین تن هیچ مردی به تن ما بخورد، این پایداری کردن و ماندن خیلی است که آن هم در سن جوانی است و این حرف خیلی معنا دارد، وفاداری تا کجا؟ ایثار و گذشت تا کجا؟ همهی دنیای خودشان را علی کردند. از آن به بعد دیگر ام‌البنین، لیلی و أسمای بنت عمیس و أمامه هیچ مردی به سراغشان نیامدند و همه فهمیدند که اینها شوهر نمیکنند.
ویژگیهایی که ام‌البنین دارد فوق العاده است. اولین چیزی که یک انسان بزرگ باید داشته باشد طهارت و پاکی جسم و روح و نگاهش است. نگاه ام‌البنین طهارت پاکی داشت و قلب ام‌البنین، چشم و فکرش پاک بود، هر جایی آب و  هوایش خوب باشد میوههای آنجا بهتر است و خاصیتش بیشتر است، آب و هوای دل ام‌البنین پاک بود و طهارت داشت، پولدار بودند، فخرفروشی نداشت و وقتی که فخرفروشی ندارد یعنی پاک است و طهارت دارد، با لباسهای کزایی و با خرج کردنهای کزایی جلوهگری نمیکرد. «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينِينَ  وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ »ذات اقدس الهی قسم یاد میکند من شما را پاک آفریدم، پاک بمانید. بچه وقتی دست به قرآن میزند گناه نیست و پاک است اما وقتی من وضو ندارم و دست میزنم گناه است، ام‌البنین طهارت و پاکی داشت ، ام‌البنین ادب و متانت داشت ، اینکه آدم بگوید من خیلی افتادهحالم .وقار، ادب جای خود. ام‌البنین به خاطر شخصیتی که دارد بعد از امیرالمؤمنین سران عرب میآمدند سراغش که با او ازدواج بکنند.
ام‌البنین خودش را وقف کرده بود، وقف میدانی یعنی چه؟ اینکه میگویند فلانجا را وقف کردند یعنی چی؟ معنیاش این است که چیزی که داده شده دیگر پس گرفته نمیشود یعنی به هیچ وجه پس گرفته نمیشود حتی میگوید من دیگر با هیچ کسی ازدواج نمیکنم، من مال این خانواده هستم و مال هیچ خانوادهی دیگری نیستم و خودش را وقف خاندان نبوت و اهلبیت کرد، چه کسی است که امروزخودش را وقف دین کرده باشد؟ دست بلند کند. همه ای وجودش را وقف کرد. مطالب زیاد است و میخواهم سریع عرض بکنم و رد بشوم.
صبر و پایداری ام البنین
چرا ما انقدر گناه میکنیم؟ چون صبروپایداری نداریم. تا یک مقداری فقر و مشکلات مالی میآید مجبور میشویم برویم ربا هم بگیریم و یا حرام بگیریم و یک جوری خودمان را فعلاً بکشانیم بالا و بعد که کشاندیم بالا دیگر عادت کردیم و نمیتوانیم حرام نخوریم اما ام البنین همهاش صبر کرد و در همه جا صبر کرد، در خانه ای علی صبر کرد.
ایثار ام البنین
بین انفاق و ایثار میدانی چی است؟ انفاق این است که من ده جلد کتاب دارم و یک جلدش را میخواهم بدهم و نیازی ندارم و اضافه است و یکی اش را هدیه می دهم این میشود انفاق اما ایثار این است که از وجود خودم میدهم، همهی هستی ام را میدهم،
واسطهی فیض الهی است
هر کسی نمیتواند واسطهی فیض الهی باشد جز معصوم، واسطهی فیض الهی یعنی هر کسی میخواهد از فیوضات الهی و مرحمتهای الهی بهره ببرد از این راه میتواند استفاده بکند و به خدا دسترسی پیدا بکند. یک مثالی میزنم شما میگویید فلانی نمایندهی ولی فقیه در استان است چون همه نمی توانند با رهبر ارتباط مستقیم برقرار کنند و میروند پیش این تازه اگر دسترسی پیدا بکنیم که از طریق این برویم دسترسی پیدا بکنیم به رهبری و حرفهایمان را آنجا بزنیم و یا اینکه یکی از طرف رهبر بیاید مشکل ما را حل بکند و خدا هم در زمین افرادی قرار داده است که این افراد زنده هستند، من هم حرکت دارم و فعالیت میکنم، زنده آن کسی است که فایده دارد. آب زنده است و فایده دارد، درخت زنده است و فایده دارد. من وقتی فایدهای ندارم مردهای بیش نیستم.
آیتالله میرزای شیرازی میگوید شخصی در عالم مکاشفه حضرت ابوالفضل را دید و عرض کرد آقاجان حاجت و مشکلی دارم چکار بکنم و آقا فرمودند که متوسل به مادرم ام‌البنین بشوید، خودش بابالحوائج است و میگوید متوسل به مادرم ام‌البنین بشوید. آیتالله العظمی سید محمود حسینی شاهرودی از علمای قدیم است و نقل میکند میگوید من هر مشکلی که داشتم صدتا صلوات به نیّت بانو ام‌البنین میفرستادم و مشکلم در جا حل میشد. اینها را که میگویم دقت کنید، نذر برای ام‌البنین اینکه میگویم واسطهی فیض است. نذر برای ام‌البنین و اطعام به مستمندان به نام ابوالفضل به نیّت ام‌البنین. چهار شب جمعه دهبار سورهی یاسین را بخوانید، اینکه من میگویم از علمای بزرگ این دستورالعمل داده شده است و نتیجه هم گرفته شده است که چهار شب جمعه سورهی یاسین را بخوانید، جمعهی اول سه بار، جمعهی دوم سه بار و جمعهی سوم سه بار و جمعهی چهارم یکبار میفرمایند انسان انشاءالله به حاجتش میرسد این خیلی است و اینها از ویژگیهای ام‌البنین است.
وفاداری ام‌البنین
 چقدر وفادار است و درس وفاداری هم به پسرش یاد میدهد، شجاعت ام‌البنین و توجه به زمان و مسائل آن یعنی بعد از قضیهی کربلا ام‌البنین خیلی نقش داشت و میآمد نوحهسرایی و مداحی میکرد که مردم بگویند این برای چی گریه میکند؛ عمداً این کار را میکرد چون خفقان بود و اجازه نمیدادند و بهانه داشت که بچهاش شهید شده است و میآمد به هوای بچهاش گریه میکرد که نسل به نسل بگردد که این انقلاب حسین تمام نشود و انتقال داده بشود به نسل بعد که برای چی کشتند؟ این یکی از آن یکی ممکن است سؤال بکند.
ام‌البنین در سال 70 هجری از دنیا میرود، وقت گذشته و بعضی از نکات را مجبورم حذف بکنم. فضه میگوید شب آخر بود و آمدم خدمت خانم و خانم حال و رمقی نداشت و نشستم کنارش و گفتم خانم یک جملهای به من یاد بده که میگوید یک تبسمی کرد و بعد از تبسم دیدم آرام آرام دارد زمزمه میکند و گوش دادم ببینم چی میگوید خانم و یک وقت دیدم خانم میگوید السلام علیک یا اباعبدالله یعنی آن لحظهی آخر توجهش شده است به آقا امام حسین، بچههایش را داده است و در لحظهی آخر هم میگوید السلام علیک یا اباعبدالله.
یک وقت میگوید من رفتم بیرون دویدم و بچه های امیرالمؤمنین و امام حسین را صدا زدم و گفتم بیایید چون به ایشان میگفتند مادر، بیایید که مادر دارد از دنیا میرود و اینها دویدند و آمدند دورش حلقه زدند و دیدم صدای وا أمّا بلند شد و آقا امام سجاد آمد و میگوید دیدم همه دارند میگویند وا أما و امام سجاد میگوید به یاد عمویم عباس افتادم که آن موقعی که نقش زمین شد صدا زد یا أخا أدرک أخا.

https://qomefori.ir/vdcg.t9xrak9zypr4a.html
نام شما
آدرس ايميل شما